زندگی مانند زهر است، مرگ پادزهر آن. 🌙💔
هنوز هم شلاق زندگی را به جان میخریم، اما کسی نیست که خریدار ما باشد. 💀
آرزوهای من پژمرده شدند، و تنها عدالتی که ☠
در سکوتی سرد، با اذان صبح، قلب پدرم در چنگال کرونا خاموش شد. سال ۱۴۰۰، جوانیام در آستانهی شکفتن بود، اما فقر، بیعدالتی و اقتصاد خفاش صفت، تاراج برد. من، نماد نسلی سوخته ام؛ در تنهایی و تاریکی، با چشمانی خیس از عزتِ شکسته، فریاد میزنم: کمکم کنید.نه با دست دراز، که با قلبی زخمی و عشقی عمیق به زندگی، التماس میکنم. در فضای مجازی، برای نجات خود و دیگران میجنگم. کافه پارسیان، نه تجارت، که فریادی است از عمق ویرانی امیدها. اگر هنوز در تو قلبی انسانی میتپد، اگر یاد پدری داری که با اذان صبح نفس میکشید، اگر برای عدالت و آینده میجنگی، دستم را بگیر. حمایتت، مالی، شغلی، اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی، نوری است در این شب بیپایان. اگر شغلی در اولویت داری، پستها را ورق بزن. اگر حمایت مالی را برگزیدی . آنجا برای جوانی است که یکتنه باید زندگی را به ثمر برساند. من تنها نیستم، اما زهر تنهایی، استخوانم را میسوزاند. تو، تنها امید این تاریکیامی. نگذار این شب، مرا هم مثل پدرم ببلعد.حمایت مالی